سفارش تبلیغ
صبا ویژن



لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی

ببینی باز هم می‌خواهی به آن خانه برگردی یا نه؟


لازم است گاهی از مسجد، کلیسا بیرون بیایی و ببینی

پشت سر اعتقادت چه می بینی ترس یا حقیقت؟


لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی

که چه ‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟


لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را

نوازش کنی، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در

وجودت هست یا نه؟


لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و

ایمیل و فلان را بی‌خیال شوی، با خانواده ات دور هم

بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی

زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه؟


لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک

انسان محتاج تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو

برنده ای یا بازنده؟

لازم است گاهی عیسی باشی، ایوب باشی، انسان

باشی ببینی می‌شود یا نه؟



و بالاخره لازمست گاهی از خود بیرون آمده و

از فاصله ای دورتر به خودت بنگری و از خود بپرسی که

سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم

آیا ارزشش را داشت؟

*************************
پ . ن :

1- رفتن بهانه نمی خواهد
بهانه های ماندن که تمام شود کافیست
همیشه برای رفتن یک دلیل است و برای ماندن ده ها دلیل ...

برای برگشت ؟!!
نمی دونم ؛ به این یکی فکر نکرده بودم!
همیشه برگشت برام سخت بوده ...

راستش ترجیح می دهم اصلا نروم تا مجبور نشم روزی باز گردم !


مرنجان دلم را که این مرغ وحشی


                       ز بامی که برخاست مشکل نشیند 

*************************

2- عزیزی که دکترای الکترونیک قبول شدی ، مبارک باشه ... خیلی برات خوشحالم ...
و بهت افتخار می کنم... شایستگی شو داشتی و داری ...

گل تقدیم شماآفرینگل تقدیم شماگل تقدیم شما


نوشته شده در  پنج شنبه 90/6/24ساعت  12:32 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
 
کوک کن ساعتِ خویش !
که مـؤذّن، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب
 
کوک کن ساعتِ خویش !
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
که سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند
 
کوک کن ساعتِ خویش !
که سحرگاه کسی
بقچه در زیر بغل،
راهیِ حمّامی نیست
که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی
 
کوک کن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این کوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
 
کوک کن ساعتِ خویش !
ماکیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند
 
کوک کن ساعتِ خویش !
که در این شهر، دگر مستی نیست
که تو وقتِ سحر، آنگاه که از میکده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی
 
کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر
و در این شهر سحرخیزی نیست
و سـحر نـزدیک است .....
 

کیوان هاشمی


نوشته شده در  جمعه 90/6/4ساعت  1:40 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


* گاهی با دویدن برای رسیدن به کسی، دیگر نفسی برای ماندن در کنار او باقی نخواهد ماند.

* علم فیزیک دروغ می‌گوید!
برای دیدن، نیاز به نور نیست فقط دلیل لازم است .

* گفتم: ای جنگل پیر تازگی ها چه خبر؟
پوزخندی زد و گفت: هیچ ، کابوس تبر

* اگر کاسبی نیست که دوست بفروشد !
در عوض آنقدر دوستان کاسب هستند که تو را به پشیزی بفروشند .

* اتاقی همیشه مرتب و همه چیز سر جاش می مونه، که توش زندگی نکنی .
اگه زندگیت گاهی آشفته میشه و هیچی سر جاش نیست، بدون هنوز زنده‌ای .
اما اگه همیشه همه چی آرومه و تو خوشحالی فکری برای خودت بکن.


* گفت: چند سال داری؟
گفتم: روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم ، کودکی چند ساله‌ام !


* شرط دل دادن دل گرفتن است، و گرنه یکی بی دل می‌شود و دیگری دو دل!


* پروانه گاهی فراموش می کند که زمانی کرم بوده است و کرم نمی داند که روزی به پروانه‌ای زیبا بدل خواهد شد.
فراموشی و نادانی مشکل امروز ماست .


* روزانه هزاران انسان به دنیا می‌آیند. اما انسانیت در حال انقراض است.


* وقتی آدما میگن بارون رو دوست داریم ولی تا بارون میاد چتر باز میکنن !
میگن پرنده رو دوست داریم ولی تو قفس نگهش میدارن!
باید از دوست داشتن آدما ترسید !


* حرف هایم را تعبیر می‌کردی... سکوتم را تفسیر... دیروزم را فراموش... فردایم را پیشگوئی...
به نبودنم مشکوک بودی... در بودنم مردد... از هیچ ، گلایه می‌ساختی ...از همه چیز بهانه...
من کجای این نمایش بودم؟


* پرواز کن آن گونه که می خواهی
و گرنه پروازت می دهند آن گونه که می خواهند.


نوشته شده در  چهارشنبه 90/6/2ساعت  11:42 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


خیلی از شب ها با دنیایی غم ( از هر نوعش ، غم بیماری ، از دست دادن عزیز  ، معاش و ...) سرت را روی بالشت می گذاری و با گوشه ی چشم ؛ گل های قرمز ملحفه ی بالشتت را سیراب می کنی !

اما شب هایی هم هست که در پستوی دلت ؛ رنج های زمینی را بقچه می کنی و زیر سرت می گذاری !
به آسمان نگاه می کنی که شهاب ریزان می گرید و مویه می کند .

چشم دلت از این اندوه خدایی پر از درد می شود و چشم سرت پر از اشک ؛ با این که این اشک از دل خاک بیرون می آید نه از دل آسمان ؛ بهر حال اشک است و کارش شستن !
دل یا چشم فرقی نمی کند ، کافیست بشوید و پاک کند . یکی که شسته شود ؛ دیگری بیناتر خواهد شد .

طول زندگی انتها دارد و عرض آن بی منتهاست .شگفتا ، به آخر طول که می رسی تازه عرضش خودنمایی می کند ! عرض را با طول میانه ای نیست. اما با مساحت؛ به اندازه ی تاثیر تو بر وسعت  زندگیست!

طبیعیست که هر آدمی بعد از مدتی زندگی با دنیا و همه ی موجوداتش وداع می کند ؛ آن چه مهم است تاثیریست که پس از رخت بستن از دنیا برجا می گذارد .

بعضی ها تاثیر چندانی ندارند و زود فراموش می شوند بعضی ها کمی دیرتر و بعضی ها هم اصلا از یاد نمی روند و اثری که از خود به جا می گذارند جاودانه است و مساحت شان به اندازه ی وسعت دنیاست . مثل آن که امشب ، امتی را یتیم کرد و با رفتنش آرامش را از زمینیان گرفت . و داغ وداعش همیشه و ابدی بر دل ها به جا ماند .

امشب آسمان خواهد گریست ، فرشتگان ضجه خواهند کرد و خدا زانوی غم به بغل خواهد گرفت .
هر سال همین موقع زمین از خجالت دهن باز می کند و آسمان مچاله می شود و هر دلی که کوره نوری در
آن سوسو می کند ؛ ناخودآگاه نا آرام خواهد شد .

..................

اگر چه امشب غم های پیشینه ام با اندوه دیرینه اش آمیخته و بغضم به ناخالصی آلوده شده اما بزرگی این اندوه خدایی را در گوشه گوشه ی دلم احساس می کنم .

این شب ها از زمین و آسمان غم می بارد .

روی هر سینه سری تکیه کند وقت وداع
                                  تکیه گاه سر ما گوشه ی دیوار بود 


نوشته شده در  شنبه 90/5/29ساعت  12:46 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

[نوشته ی رمز دار]  


نوشته شده در  شنبه 90/5/29ساعت  12:44 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

رئیس جمهور: فردی که هر آنچه قبل از انتخابات گفته است را بعد از انتخابات تکذیب می‌کند.
 
تورم: عددی بی‌خود و چرت بوده که همچنان در ایران یک رقمی است!!!
 
گارانتی: یک اسم زیبا و خوش تلفظ
 
تحقیق: کپی-پیست کردن مقالات اینترنتی
 
شناسنامه یا کارت ملی: دفترچه و کارتی که یکی بدون دیگری فاقد ارزش بوده و حتما جفتش لازم است.
 
دانشجو: یک عده افراد همیشه معترض
 
رئیس: فردی که وقتی شما دیر به سر کار می‌روید خیلی زود می‌آید و زمانی که شما زود به اداره می‌روید یا دیر می‌آید و یا مرخصی است
 
ایرانسل: خط تلفنی است جهت مزاحمت و سر به سر گذاشتن دوست و آشنا
 
شهرداری: گرفتن رشوه، داشتن صدها پرژه‌های نیمه‌تمام و نصب تابلوهای روزشماری جهت افتتاح
 
از پذیرفتن خانم‌های بد حجاب معذوریم: تابلویی که در همه‌جا نصب شده، جهت کرکر خنده و عوض کردن روحیه‌ی مردم
 
سطل آشغال: وسیله‌ ایست موجود در خیابان‌ها جهت ریختن زباله در اطراف آنها
 
مدرک تحصیلی: کاغذی مستطیل شکل، در ابعاد مختلف که بسته به مقطع، قیمتش فرق می‌کند.
 
حراج: اصطلاحی‌ست که در آن به قیمت اصلی کالا درصدی اضافه کرده و با ماژیک قرمز روی آن خط زده و قیمت اصلی کالا را در زیرش درج می‌کنند.
 
و غیره (و ...): نشانه‌ای برای باوراندن این مطلب که شما بیش از آنچه تصور می‌کنید، می‌دانید.


نوشته شده در  سه شنبه 90/5/25ساعت  7:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لطفا قبل از سفارش ؛ موجودی خود را چک بفرمایید !!!

بستنی با روکش طلا

بستنی با روکش طلا

 


نوشته شده در  شنبه 90/5/22ساعت  6:22 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

 

 


نوشته شده در  پنج شنبه 90/5/13ساعت  5:6 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

 

نقاشی روی دیوار است یا هوا


نوشته شده در  یکشنبه 90/5/9ساعت  9:28 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


مسافری خسته که از راهی دور می آمد ، به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری اسـتراحت کند غافـل از این که آن درخت جـادویی بود ، درختی که می توانست آن چه که بر دلش می گذرد برآورده سازد.

وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب می شد اگـر تخت خواب نـرمی در آن جا بود و او می تـوانست قـدری روی آن بیارامد. فـوراً تختی که آرزویـش را کرده بود در کنـارش پدیـدار شـد.

مرد با تعجب روی تخت دراز کشید و با خودش گفت کاش یک جوان این جا بود و پاهای رنجور و آسیب دیده مـرا مالـش می داد. ناگهـان جـوانی ظاهـر شـد و آن چه که می خواسـت به بهتـرین نحـو بـرایش انجام داد.
مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. کاش غذای لذیـذی داشتم.
سپس میـزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیـر در برابرش آشـکار شد. پس مـرد با خوشحالی خورد و نوشید.

بعـد از طعام ، کمی سـرش گیج رفت و پلـک هایش به خاطـر خستگی و غذایی که خورده بود سنگین شدند. خودش را روی آن تخت رهـا کرد و در حالـی که به اتفـاق های شـگفت انگیـز آن روز عجیب فکـر می کرد با خودش گفت : قدری می خوابم. ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگـذرد چه ؟ و ناگهان ببـری ظاهـر شـد و او را درید.

هر یک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارش هایی از جانب ماست. ولی باید حواسـمان باشد ، چون این درخت افکار منفی ، ترس ها ، و نگرانی ها را نیز تحقق می بخشد. و ممکن است که با ازدیاد و هجوم این نوع افکار ، زخمی و خدشه دار شده و حتی از بین برود. این روش عملکرد ترس ها و نگرانی هاست.

مراقب آن چه که به آن می اندیشید باشید.


نوشته شده در  چهارشنبه 90/5/5ساعت  12:22 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :