الماس همان تکه زغال سیاه و بی ارزش است که هیچوقت جا نزد و از کار و تلاش باز نایستاد.
فشارهای پیوسته ی لایه های زمین روی تکه های زغال سنگ ،آن را به الماسی زیبا و ارزشمند تبدیل می کند .
ما انسان ها نیزهمگی مانند زغال هایی هستیم در حال تبدیل به الماس ؛ درست همانگونه که زمین آن زغال را تحت فشار قرار می دهد و شرایط و مقتضیات لازم را برای پرورش الماس فراهم می کند   زندگی نیز دائم ما را تحت فشار قرار می دهد و ما را با چالش های گوناگون روبرو می سازد و تمامی آن چه را بدان نیاز داریم تا به انسان های روشن بین و خود آگاه بدل شویم برای ما فراهم می کند. 
من فکر می کنم سال های آتی تاریخ نویسان خواهند نوشت که قریب به هفتاد میلیون الماس در ایران موجود بوده است.
                                                                                    شما چی فکرمی کنید ؟

 


نوشته شده در  جمعه 86/4/1ساعت  5:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

 
هر کس موقع خالی کردن جام دلتنگی هایش به چیزی یا کسی رو می کند.
آبی روان ،شاخه ای سبز ،خلوتی ساکت ،چاهی عمیق، گوشی محرم ، صفحه ای سفید وقلمی سیاه ....
 حرف های نگفتنی( قسمت هایی از کتاب کویر )
حرف هایی هست برای گفتن ، که اگر گوشی نبود نمی گوییم و حرف هایی هست برای نگفتن ، حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورندو ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد .حرف هایی بی تاب و طاقت فرسا که همچون زبانه های بیقرار آتش اند و کلماتش هر یک انفجاری را به بند کشیده اند کلماتی که پاره های بودن آدمی اند اینان هماره در جستجوی مخاطب خویش اند ، اگر یافتند یافته می شوند ودر صمیم وجدان او آرام می گیرند و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند و اگر او را گم کردند روح را از درون به آتش می کشند ....
و کتاب هایی نیز هست برای ننوشتن ومن اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی که باید قلم را بکنم و دفتر را پاره کنم و جلدش را به صاحبش پس دهم و خود به کلبه ی بی در و پنجره ای بخزم و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت .
و شما ای گوش هایی که تنها گفتن های کلمه دار را می شنوید پس از این جز سکوت ، سخنی نخواهم گفت .
وشما ای چشم هایی که تنها صفحات سیاه را می خوانید، پس از این جز سطور سپید نخواهم نوشت .
و شما ای کسانی که هر گاه حضور دارم بیش ترم، تا آن گاه که غایبم، پس از این مرا کمتر خواهید دید.
                                                                                                                   روحش شاد
                                                         
حال، هرگاه  قلمم نا توان می شود به سخنان دکتر می اندیشم و سکوت می کنم تا آرام شوم.
این چنین است که یاد او همیشه برای من زنده می ماند .
.................. کجای دنیا پرنده را به خاطر پرواز کردن مواخذه کرده اند ؟
چه کسی چشمه را به خاطر جوشیدن  و جویبار را به علت روان بودن ، رودخانه را به خاطر جریان داشتن و ابر را به دلیل باریدن، سرزنش کرده است ؟................
هیچ گاه سنگ های کف رودخانه را دیده اید که چطور صیقل خوردند؟این سنگ ها با جریان ملایم آب، به آرامی و با صبوری صیقل خورده اند که هیچ سنگتراشی نمی تواند آ ن ها را به این خوشتراشی در بیاورد.
آدم ها را هم میتوان با صبر و حوصله و مهربانی صیقل شون داد حتی اگر سنگ باشند.
برای یافتن مروارید دریاها را جستجو مکن شاید در گریبان خودت باشد 




نوشته شده در  سه شنبه 86/3/29ساعت  5:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()



چقدر بوی غربت و دلتنگی میاد؛ دلم گرفته اما نمی دانم از چی و از کجا ؟چشمام بارونیه و غباری غم آلود چهره ام را ماسک زده ،دستامو سپر صورتم می کنم اما اشک هام آبرومو می برند .
زبانم را نمی فهمی ، نگاهم را نمی بینی                         زاشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی
سخن ها خفته در چشمم ، نگاهم صدزبان دارد                 سیه چشما !مگر طرز نگاهم را نمی بینی
سیه مژگان من ! موی سپیدم را نگاه کن                         سپید اندام من! روز سیاهم! را نمی بینی
پریشانم ، نگاه عذر خواهم را نمی بینی                           گناهم چیست جز عشق تو ! روی از من چه می پوشی؟
مگر ای ماه من ! چشم بی گناهم را نمی بینی ؟
کاش لیاقت آوردن نام زهرا راداشتم تا می توانستم آن گونه که شایسته ی اوست شهادتش را تسلیت بگویم آن چنان که در شان اوست مدحش را بگویم . که وسعت بزرگی اش ، توان را از دستانم ، نور را از رخسارم ، فروغ را از دیدگانم ، فصاحت را از کلامم می گیرند و زبانم در بیان صفاتش قاصر و ناتوان می شود و من که رفیق دیرینه ی سکوتم باز سکوت می کنم .

نوشته شده در  شنبه 86/3/26ساعت  10:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


اللهم اغفرلی الذنوب التی تهتک العصم : ببخش گناهانی که می درد پرده ی عصمت را
اللهم اغفرلی الذنوب التی تنزل النقم :   ببخش گناهانی که موجب فرود بدبختی ها می شود
اللهم اغفرلی الذنوب التی تغیر النعم :    ببخش گناهانی که تغییر می دهد نعمت ها را
اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا : ببخش گناهانی که مانع اجابت می شود
اللهم اغفرلی الذنوب التی تقطع الرجا : ببخش گناهانی که امید را از بین می برند
اللهم اغفرکل ذنب اذنبته و کل خطیئه اخطا تها : ببخش هر گناهی که مرتکب شدم و هر خطایی
که گرفتارش بودم .
ما بنده ی اوییم و روح او در کالبد ما دمیده شده است او که گناهان خرد و درشت ما را  می بیند و اغماض می کند و ما  از او تقاضا داریم که ما را عفو کند، او که سخاوتمندانه گناهان ما را می بخشد و به راحتی ازپلیدی ها و زشتی های ما می گذرد .
پس چطور خود نمی توانیم ذره ای گذشت داشته باشیم و از گناهان دیگران که مستند بودن آن محرز نشده، بگذریم ؟ چرا گناه دیگران برایمان بزرگ جلوه می کند و گناهان خودمان کم وکوچک ؟ چرا از دیگران انتظار داریم به راحتی از کارهای بدمان چشم پوشی کنند ولی خودمان هرگز ؟

چرا کوه را در چشم خود نمی بینیم اما کاه را در چشم دیگران ..............؟

گیرم آقای خاتمی هم با خانمی مصافحه کرده باشد و گناهی هم صورت گرفته باشد، از فاش کردن آن چه سودی آید ما و جامعه ی ما می شود؟ برفرض شخصی گناهی مرتکب شده باشد، ما چرا آن را اشاعه می دهیم ؟  آیا فاش شدن کارهای زشت خودمان برایمان خوشایند است ؟
  اللهم، مولای :  خدایا ، ای مولای من
  
 
کم من قبیح سترته: چه بسا کارهای زشتم را پرده پوشی کردی
       
  و کم من فادح من البلا اقلته : و چه بلا های سنگینی را از من دور کردی
 
  و کم من عثار وقیته: و از چه لغزش هایی مرا نگه داشتی
 
  و کم من مکروه دفعته
: و چه ناملایماتی را از من دور کردی         
 
و کم من ثنا جمیل لست اهلا له نشرته: و چه تعریف هایی از من که شایسته ی آن نبودم انتشار دادی .
ما می خواهیم که همه، به خصوص خدا از سر تقصیرات پیدا و پنهانمان بگذرند اما پای تقصیرات دیگران که وسط می آید، قابل اغماض نیست و باید تا مرز آبرو ریزی افشاگری کنیم .
چه ضرورتی دارد که یک طیف وسیع از قشرمردم ، به خصوص اهل قلم !!! دست دادن آقای خاتمی را پیراهن عثمان کنند ؟ چه نکته ی خیر خواهانه ای پشت این حرکت گسترده پنهان شده است که مصلحت عام را در بردارد ؟
شنیده ام که چاقو دسته ی خودش را نمی برد!!! آیا چنین است ؟ یا به موقع می برد و آن هم چه تند و تیز !!!
مخاطبان من کسانی هستند که در سال اتحاد و انسجام ملی ،در راه رسیدن به این آرمان می کوشند !!!! و سعی بر این دارند تا دشمنان اسلام در مسلمین  رخنه نکنند!!! ( به روش خاله خرسه)
من نمی خواهم کسی را از گناهی که نمی دانم مرتکب شده یا نه مبرا کنم می خواهم از همه ی کسانی که به این شکل در جامعه ما آسیب می بینند حمایت کرده باشم . از خانواده هایی که با پخش فیلم هاو عکس های خانوادگی شان ، بهایی گزاف پرداختند و آبرو وسط گذاشتند ، آبرویی که برای کسب ذره ای از آن چه رنج ها که متحمل نشده اند ؟ حالا چرا به راحتی با آبروی دیگران بازی می کنیم، نمی دانم؟
می خواهم  از دخترانی که محافل گرم دوستانه شان به بازار سود جویی منفعت طلبان کشیده شد، ازنوعروسانی که  فیلم عروسی شان اوقات فراغت مردم را پر کرد ،دفاع کرده باشم .
میخواهم بگویم اگر تقاضا نباشد عرضه  هم نیست، اگر بیننده و شنونده نباشد اخباری هم نخواهد بود، چرا این گونه فیلم ها و عکس ها مثل قارچ در اجتماع ما رشد می کنند ودست به دست و خانه به خانه می گردند و همه برای دیدن و شنیدنش سر ودست می شکنند؟ یا میل و اشتیاق به دیدن آن ها از جانب بیننده ها ، به رونق بازارش کمک نمی کند؟ !!!!
چرا باید تماشا کنیم و نچ نچ کنان آن ها را باد سرزنش بگیریم ؟ آیا اگر از دیدن آن ها امتناع کنیم ، مواخذه می شویم ؟
شاید جامعه ی ما کمی گذشت و چشم پوشی و سعه صدر، نیاز داشته باشد .شاید وقت آن رسیده که از ذره بین های کارآگاهی یمان به جا و درست استفاده کنیم .چیزهای مهمترو قابل بررسی تری هم یافت می شود که ارزش وقت گذاشتن را داشته باشند .
من بر مستور ماندن هر گناهی اصرار دارم چرا که اثرات گناهی که برملا می شود از گناهی که مستور مانده است بیشتر است . اصلا گناه یعنی چه ؟ آیا به بیان ساده ، گناه کردار و گفتار زشتی نیست که به فرد و جامعه آسیب می رساند و باعث انحطاط آن ها می شود؟   
فرض را برآن می گذاریم که گناهی صورت گرفته باشد - که در بیشتر موارد حتی گناهی صورت نگرفته است مثل فیلم ها جشن تولد  - مجازات گناهکار مشخص ومجریان کیفری هم گوش به فرمان اند.اما حکم اشاعه ی گناه کدام است ؟ مجازات کسی که گناه را فاش می کند چیست ؟ آیا از برملا کردن گناه دیگران ، دنیا از آلودگی ها پاک می شود ؟و جامعه از خطر انحطاط مصون می ماند ؟ 
مگر نه این که خدا ستارالعیوب است و ما بنده ی او ، پس کجا باید بندگی مان رابه نمایش بگذاریم تا ثابت کنیم  که بنده ی برحق اوییم ؟
یا سیدی فاسئلک بعزتک......ولا تفضحنی بخفی ما الطلعت علیه من سری :
ای آقای من از تو می خواهم به عزتت که ...... و رسوایم نفرمایی به زشتی های پنهانم که تو بر آن ها آگاهی ومن آن ها را از مردم پنهان می داشتم.
                                         
                                                   الهی من لی غیرک


نوشته شده در  پنج شنبه 86/3/24ساعت  2:14 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


من آموختم ......
من آموختم هر روز عزیزانم را با عاشقانه ترین واژه ها بدرقه نمایم چرا که آن روز شاید آخرین فرصت دیدار ما باشد .
من آموختم که پول پست ترین وسیله برای برتری است .
من آموختم که هر زمان با دلی گشاده به سوی چیزی می شتابم غالبا در انتخابم پیروزم .
من آموختم هر اتفاقی جاری می شود حتی اگر امروز تلخ و ناگوار باشد زندگی جریان خواهد داشت و فردایی بهتر را به ارمغان خواهد آورد .
من آموختم حق دارم عصبانی و خشمگین باشم ولی حق ندارم خشن و بی رحم باشم .
من آموختم که مشاجره در انسان نمی تواند دلیلی برای بی علاقگی شان باشد همچنان که سکوتشان نمی تواند دوستی و تفاهم باشد .

از خداوند توانایی طلبیدم و او سختی هایی را در راهم قرار داد تا مرا توانا بسازد .
از خداوند دانایی طلبیدم و او مشکلاتی را پیش رویم قرار داد تا آن ها را حل وفصل کنم .
از خداوند کامیابی طلبیدم و او جسم و عقلی توانا بخشید تا پیش روم .
از خداوند رشادت طلبیدم و او خطراتی را بر سر راهم قرار داد تا بر آن ها فاتح شوم .
از خداوند عشق طلبیدم و او مردمی دردمند را نشانم داد تا دست یاری به سویشان بر آورم .
از خداوند توجه و رحمت طلبیدم و او به من مجال و فرصت داد تا جبران کنم هر آن چه طلبیدم  نیاقتم و هر آن چه نیازمندش بودم یافتم .



نوشته شده در  دوشنبه 86/3/21ساعت  5:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

درپست قبلی نظراتی بود مبنی بر این که، ارتباطات در دنیای حقیقی نمی تواند نظیر ارتباطات در دنیای مجازی باشد چون طرفین به این صمیمیت ها اکتفا نکرده و کار به ناکجا آباد خواهد کشید.
بله من هم تا اندازه ای با صاحبان این نظرات هم عقیده ام اما معتقدم که باید یک موضوع بر اثر تکرارعادی شود تا حساسیت ها کم رنگ شده ونگاه ها به هم ، جنسیتی نباشد.
یادم هست که قبلا خانم ها به هیچ وجه صندلی جلویی تاکسی را سوار نمی شدند حتما می توانید حدس بزنید که چرا ؛ اما حالا سوار می شوند . در عرض سال های اخیر چه تغییری صورت گرفته است که راننده ی محترم تاکسی با نشستن زنی در کنارش وسوسه نمی شود؟
حال اگرروابط عادی  شود این گونه وسوسه ها کمتر نخواهد شد ؟
میدانم که باید واقع بین باشم و میدانم که در این میان حتما مسائلی خلاف شرع و عرف هم اتفاق خواهد افتاد، کما این که اکنون نیز شاهد چنین اتفاقاتی در جامعه ی اسلامی هستیم .
بیایید کمی منصفانه بیاندیشیم، با وجود همه ی فسادی که در اروپا مشاهده می شود اما تا شخصی خودش طالب نباشد اتفاقی برایش نمی افتد، در بی بند و باری آنان شکی نیست ولی روابط آزادانه ی آن ها باعث شده که حداقل ، وضعیت فیزیولوژی بدنی همدیگر را پذیرفته باشند وبه محض این که باد موافقی وزید وچادری کنار رفت، چشمان جستجو گرمردی گرد نمی شود (من همین جا ازهمسر و بقیه برادران محجوب و نجیبم عذر خواهی کنم ).
در کشور مااز طرفی منع شدن از یک رابطه ی سالم بین زن و مرد واز سوی دیگر وجود حس کنجکاوی برای شناختن همدیگر باعث شده که بیشتر ارتباطات درخفا صورت بگیرد و هر جا روزنه ای برای رسیدن به این شناخت پدید می آید آن ها به سمت آن روزنه  کشیده می شوند به خاطر همین است که در این سال ها ما شاهد روابط بی حد و مرز دختران و پسران هستیم . 
من بازهم خودمان را مقصر می دانم چون اگر موقعیتی فراهم می کردیم که درحضورو نظارت ما با هم ارتباط داشته باشند این قدر به کوچه پس کوچه ها و تاریکی ها کشیده نمی شد تعصب ما روی فرزندانمان  باعث شده که آن ها را از ارتباطات ساده با جوانان ِ فامیل و دوستان و آشنایان محروم کنیم لذا آنان برای شناختن ناشناخته هایشان به سمت هم کشیده می شوند و از طرق مختلف مثل تلفن و اینترنت و... سعی می کنند در این زمینه نیز تجربیاتی کسب کنند .
شماهایی که ازدواج کرده اید آیا تا قبل از ازدواج، شناخت درستی از زن یا مرد داشتید ؟ خانم عزیزی که این نوشته را می خوانی تا قبل از ازدواج چقدر مردان را می شناختی ، آیا از حس آنان  نسبت به جنس خود مطلع بودی ؟ آقای محترمی که چشمانت به ادامه خط های من دوخته شده است آیا تا قبل از ازدواج میدانستی که زنان سراپا نیازمند ِ توجه و محبت تو اند ؟ یا این که عشق آنان را از دریچه ی چشم خودت تفسیر می کردی ؟
چراخودمان را فراموش کردیم  که باچشم و گوشی بسته پا به دنیای تاهل گذاشتیم؟ آیا می خواهیم جوانان ما نیز با چشمانی بسته در این مسیر قدم نهند ؟ مگر ما نیستیم که به فرزندانمان سفارش می کنیم که با چشمانی باز ازدواج کنند ؟ منظورمان از چشمان باز چیست ؟ آیا هدف ،همان شناخت مرد و زن ازهم ونگرش های هم نیست؟ اگر چنین است چرا موقعیتی فراهم نمی کنیم تا این آگاهی در یک مسیر درست به وجود آید ؟
من به شخصه از چت کردن خوشم نمی آید هیچ جذابیتی هم برایم ندارد اما با وجود معایبی که از چت کردن می شناسیم می توانم توانم
بگویم دست کم حرص و ولع مذکر و مونث را نسبت به شناختن همدیگر کم می کند و این کمک می کند که شخصیت همدیگر را بهتر بشناسند و بعد از ازدواج کمتردچار افسردگی و سرخوردگی و عدم تفاهم ودعوا و طلاق و.......... شوند .
بهتر است که بدانید معمولا دختر خانم ها تصورشان از ازدواج، آمدن مردی ازدیار رویا هاست ،اومردی می خواهد بدون نقص و عاری از هر گونه خطا ، که با عشقی سرشار می آید و او را به قصرآمال و آرزوهایشان می برد و او خود را در کانون این عشق می بیند وآنچه را که در فیلم ها و سریال ها می بیند از مرد زندگی اش می طلبد .( البته چاشنی این نوشته کمی تند است ولی نزدیک به  واقعیت )
 و یا آقا پسرها تصورعینی شان از ازدواج  تصویر مادری مهربان ودلسوز و فداکار است که همه ی رنج ها را تحمل کرده وپا روی خواسته هایش می گذارد و دم نمی زند ،تصورشان از همسر، مطبخی مطبوع ، مادری صبور و موجودی رام ومطیع و بی صدا و بدون درد سراست که باید بتواند نیازهای مردانه ی همسرش را تامین کند. ( با یک دنیا معذرت )
و وقتی با چنین تصوراتی ، درموقعیت زمانی امروز وارد زندگی مشترک می شوند که متفاوت از خیالاتشان است دچار تردید و سرخوردگی خواهند شد وماجرای عدم تفاهم و اختلاف نظر و........ تکرار می شود .
حال خوب است که بگذاریم کار به آن جا ختم شود یا ازاین جا و ازاین زمان شروع کنیم ؟کدام بهتر است ؟

امیدوارم توانسته باشم آن چه را در ذهن دارم به خوبی بیان کرده باشم و لازم است متذکر شوم همه ی
هدف من بنای فرهنگی متناسب با نیازهای امروز است .

 


نوشته شده در  پنج شنبه 86/3/17ساعت  11:7 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

هیچ دقت کردید توی این دنیای مجازی ارتباط ها چقدر پاک و بی آلایش و صد البته بی باکانه است؟؟؟
 چه صمیمیتی بین زن و مرد وجود دارد همه به خانه های مجازی هم میروند مطالب ِهم را میخوانند و دوستانه انتقاد می کنند، تعریف و تمجید می کنند،همدیگر را خواهرِعزیزم و برادرِ خوبم و....خطاب می کنند ،به هم محبت می کنند تولد یکدیگر را تبریک می گویند، ازخوشحالی هم لذت می برند و از ناراحتی هم رنج می کشند
پیام های شان حکایت از غمخواری و همدردی است، خلاصه در برقراری ارتباط وابراز محبت به هم بی باک وراحت اند.( این ها را نمی گویم که از فردا محتاط تر عمل کنید .)
 محدودیت هایی که در دنیای حقیقی وجود دارد در این جا مانع آن ها نشده، بیشتر نام ها مستعار است و و پشت اسم و رسمی مستعار،هر کس چهره ی واقعی خود را به نمایش گذاشته و همانگونه رفتارمی کند  که دوست دارد ، چهره ای که دوست دارد با دیگران مراوده ای ساده و صمیمی داشته باشد . این ها حاکی ا ز یک نیاز است یک گرایش طبیعی به هم.
ما در دنیای واقعی مجبوریم خیلی از ارتباطات ساده ی خود را محدود کنیم چون عرف ما نمی پسندد، عرفی که ما و نیاکان ما آن را بنا نهاده است ( من در این زمینه مطلبی دارم که خواهم نوشت ).
ما در دنیای واقعی خود این گونه رفتارها را نمی پسندیم  چرا که داشتن ارتباطی خیلی ساده اما صمیمی بین زن و مرد در نظرمان قبیح و زشت است به عنوان مثال اگر زنی با مردی غریبه  و یا برعکس صمیمی شود و او را برادرعزیزم و یا خواهرمهربانم خطاب کند ، سالگرد تولدش را تبریک بگوید ، به درد و دلش گوش کند و غمخوارش باشد و یا در شادی هایش سهیم شود وبا او بخندد و....
 واضح است که چه پیش می آید. همین ما- منظورم من و شماییم - حکم ارتداد از دین را برایش صادر می کنیم و چه اتهاماتی که بر او وارد نمی کنیم ( به خصوص اگر زن هم باشد که وامصیبتا آ آ آ آ !!!!!).
چرا ؟؟؟؟
چند درصد از ما- به خصوص ما زنان – در محل زندگی ، محیط کار ، حتی در بین فامیل سعی می کنیم نشان بدهیم که رفتارمان با غیر هم جنس خودمان کنترل شده است ؟!!! وقتی متوجه می شویم همکار، آشنا ، دوستی ( که جنس مخالف ماست ) غمی یا مشکلی دارد چقدر دلمان می خواسته که جلو برویم و علت ناراحتی اش را جویا شویم، اما به دلایل امنیتی امتناع کردیم ؟ دائم در حال نمایش هستیم - برای هم بازی می کنیم و عجب بازیگران قابلی !!!! – مرتب سعی می کنیم که نشان دهیم هیچ علاقه ای به داشتن ارتباط  سالم با غیرهم جنس خود نداریم. با چهره ای درهم وعبوس واخمو (برای خانم ها) و چشمانی دوخته بر زمین (برای آقایان) و دزدیدن نگاه های مان ازهم ، سعی می کنیم ثابت کنیم که پای بند مسائل اخلاقی هستیم .آیا این برخوردهای اجتماعی خشک یعنی پایبند بودن به مسائل اخلاقی ؟( اشتباه نکنید من آزادی بی حد و حصر در رفتارها و برخوردها را نمی گویم حد متعادلش مد نظر من است )
راستی تعریف ما از مقید بودن به مسائل اخلاقی و عرفی چیست ؟
چرا وقتی زن و مرد نامحرمی با هم حرف می زنند سعی می کنند به هم نگاه نکنند؟مگر نمی توانند در ضمن داشتن مراوده ای ساده خود را کنترل کنند؟ مگر ادب حکم نمی کند که وقتی به حرف کسی گوش می کنی به چشمانش نگاه کنی تا یک ارتباط صحیح متقابل برقرار شود ؟ و.....
اگر ما می توانیم در این دنیای غیر حقیقی از کلمات محبت آمیز استفاده کنیم وصادقانه همدیگر را دوست داشته باشیم و صمیمانه به هم محبت کنیم و بی توقع، به هم کمک کنیم و بدون این که مورد اتهام واقع شویم، احوال هم را بپرسیم ، پس چگونه است که در دنیای زنده و واقعی خودمان نمی توانیم ؟
 اگر این جا قابل کنترل هستیم پس چطور آن جا غیر قابل کنترل می شویم ؟!!!!!!
ما انسان ها موجودات اجتماعی هستیم وازهر حیث به هم نیاز داریم اما تعریف مراودات اجتماعی از نظر ما یعنی این که مرد با مرد و زن هم با زن می تواند روابط اجتماعی و مراوده داشته باشد !!!!!
 آیا حقیقتا باید این گونه باشد ؟
ما همه به محبت هم احتیاج داریم مرد و زن ندارد. ظاهر سازی هم این نیاز را مرتفع نمی کند احتیاج احتیاج است . چرا سعی می کنیم خود را خلاف آن چیزی که هستیم  نشان دهیم، در حالی که حقیقت چیز دیگری است که همیشه سعی در پنهان کردن آن داریم.
 آیا بهتر نیست به جای پنهان کردن واقعیت های درونمان، ابراز کنیم که به هم نیازمندیم وبه این نیاز ،به طور صحیح پاسخ دهیم ؟
 وهمانگونه که در دنیای مجازی نت قابل کنترل هستیم می توانیم در این دنیای حقیقی نیز با دیگران ارتباطات اجتماعی سالم داشته باشیم و سلامت اخلاقی خود را حفظ کنیم.
فقط کافی است به هم اعتماد کنیم و در حفظ این اعتماد بکوشیم و به جایی برسیم که
:
 کسی به روی کس دیگر، جز با نگاه  پاک انسانی نخندد.,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,





نوشته شده در  دوشنبه 86/3/14ساعت  5:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


این را بدان که مالکیت ، قدرت یا شهرت خوشبختی نمی آورد بلکه رابطه با کسانی که دوست داری و برایت محترمند خوشبختی می آورد

هر روز با به کار بردن کلمات خوب ، نوازش کردن و ملاحظه کاری درباره ی آن ها به خانواده ات نشان بده که چه قدر دوست شان داری
یادت نرود ،بالاترین نیاز عاطفی هر کس ،مورد تحسین واقع شدن است .
برای فرزندانت کتاب بخوان &   برای فرزندانت آواز بخوان  & به حرف های فرزندانت گوش کن

پیش از آن که مسئولیت نگه داری رازی را بر عهد ی دوستی بگذاری ، دوباره فکر کن
هرگز قدرت گفته یا عمل محبت آمیز را دست کم نگیر

پل های پشت سر را خراب نکن متعجب خواهی شد اگر بدانی که بارها ناچار خواهی بود از همان رودخانه عبور کنی
مشکلات را همچون فرصت هایی برای رشد و احاطه برخود ببین
هیچ فرصتی را برای ابراز محبت از دست نده
گوش کردن را یاد بگیر . فرصت ها گاه با صدای بسیار آهسته در میزنند.

به دنبال فرصت باش ،نه امنیت .جای قایق در بندرگاه امن است ، اما به مرور زمان کف اش خواهد پوسید.

خود را نسبت به آرامش،سلامت و عشقی که احساس میکنی بسنج.
خود را با معیار های خودت بسنج نه با معیار های دیگران

اولویت ها را مشخص کن هیچ کس در بستر مرگ نگفته است: 
 « آخ که اگر بیشتر در دفتر کارم مانده بودم ....»

برگرفته از: کتاب کوچک نکته های زندگی نوشته ی     اچ جکسون بران


نوشته شده در  شنبه 86/3/12ساعت  6:12 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

                                                                                                      
هیچ چیز شبیه زندگی نیست 
 اگر شاگردان تیز هوشی باشیم ، رویدادهای زندگی ، آموزگاران بزرگی هستند .
 یکی زندگی را زود می فهمد اما از آن کم ؛ و یکی دیر می یابد اما از آن بسیار.
 حال که زندگی گذشته ام یک لحظه به نظر می آید ، بر آنم تا از هر لحظه ی آمدنی یک زندگی بسازم هر لحظه ای که به نظرم هیچ می آید اما وقتی   این هیچ ها  به هم  پیوسته می شوند عمر ما را  تشکیل می دهند پس هیچ ها واقعا هیچ نیستند ، هر چند هیچ به نظر می رسند و انسان کیمیا گری  است که کمیت زیستن را به کیفیت زندگی تبدیل می کند.
کیفیت سفر زندگی به این بستگی دارد که مقصد ما چقدر برای ما ضرورت دارد زندگی در لحظات تنها راه انجام کارهاست ولی زندگی به خاطر لحظات ما را دائم در جا می چرخاند و به جایی نمی رساند . 

 
به نظر شما زندگی کدام است : کارگاه اندیشه یا پرورشگاه آمال ؟
 سرچشمه ی حرکت های معنی ساز یا آبگیر سکون های نا مفهوم ؟
 رزمگاه کسب موفقیت یا بازار تصاحب غنایم؟
      
 آری آری زندگی زیبا ست
             زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست
                    ور بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست  
                                 ور نه،خاموش است و خاموشی گناه ماست

                            


نوشته شده در  سه شنبه 86/3/8ساعت  9:52 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

                                        
در پاییز وقتی برگ ها تغییر رنگ می دهند و می ریزند ، توی باغ وباغچه پر می شود از برگ های رنگارنگ وقشنگ ، گوی های درخشانی را می بینی که روی شاخه های نیمه عریان درختان ،بر زیبایی خود می بالند و از آن بالا ریختن برگ ها را نظاره می کنند.
 من در این فصل از دیدن درختان خرمالو سیر نمی شوم وقتی از پشت در خانه ای عبور می کنم که درخت خرمالویی از دیوار سرک کشیده است چند دقیقه ای را ، به تماشای دلبری های این گوی های رخشان ِتاج به سر سپری می کنم .همیشه آرزو داشتم که یک درخت خرمالو داشته باشم تا ساعت ها به نگاه کنم.اما حالا دیگر مردد هستم که بتوانم از دیدن شاخه های خرمالو لذتی ببرم چون دیدن خرمالو مرا به یاد اشک های معصومانه ی دختران 8یا 9 ساله ای می اندازد که زیر چنگال پلیدترین مردان روز گار، تلخ ترین خاطره ی زندگی شان را تجربه کردند ، و چه تجربه ی دردناکی!!! چرا باید از یک حس طبیعی و خدادادی چنین خاطره ی تلخ و ناگواری برایشان به جا بماند چرا چیزی که برای دختران و خواهران خود نمی پسندیم برای دیگران رقم می زنیم ؟
چند شب پیش خبرنگار یکی از شبکه های خبری، نظر مردم را در مورد مجازات مجرمین باغ خرمالو جویا می شد ، همه معتقد بودند که خاطیان باید اعدام شوند. وقتی متوجه شدم که درختان آن باغ شاهد صحنه های دردناک و ناگوار بودند از انسان بودنم شرمگین شدم .
هیچ کس ناله ی شاخه ها را که با ضجه های معصومانه ی دخترکان هم نوا شده بود، نشنید. هیچکس عرق شرم را بر رخسار نارنجی خرمالو ها ندید.
وای برما که یک نیاز ساده ی بشری را به لجن می کشیم وای برما که در ارضا این نیاز به خطا می رویم اصلا این نیاز چقدر حیاتی است که برای پاسخ به آن باید به عملی غیر انسانی دست بزنیم ؟؟؟
شاید نوشتن این مطلب در وبلاگ یک زن کمی کراهت آور باشد اما بیمی از قضاوت و اندیشه ی دیگران ندارم.
مسائل سکس برای جوانان ایرانی تبدیل شده به یک عقده و در مواردی فراتر به یک بیماری لا علاج .
نمی دانند که چگونه می شود با حفظ سلامتی اخلاقی و جسمی به این نیاز طبیعی پاسخ داد این موضوع آن قدر وسوسه انگیز است که همه جا رنگ و بوی آْن را می بینیم ، در دنیای بی حد و مرز اینترنت !!!!! وحتی در پیام های کوتاه تلفن های همراه !!!! (جوک های مبتذل ) نمی دانم  همان حکایت وصف العیش نصف العیش است ؟؟؟!!!!!!!!
چند سال پیش بخشی از خطوط اینترنت رابه طور رایگان در اختیار استادان دانشگاه ها قرار دادند تا برای تحقیق و پژوهش از آن استفاده کنند و بدون این که آن ها متوجه شوند میزان استفاده ی به جا و نا بجای آن ها از اینترنت را مورد بررسی قرار دادند، نود درصدِ استادان از این امکان رایگان ، برای سرچ و جستجوی مسائل غیر اخلاقی استفاده کردند. (‏این هم از قشر تحصیل کرده ی ما !!!! ) حالا تعمیم بدهیم به مردم عامی، به جوانانی که این گونه مسائل برای آن ها جذاب تر است و...
بگذارید یک آمار مستند از سرچ کردن کلمه ی سکس (‏فقط کلمه ی سکس ) به شما بدهم،یک واقعیت تلخ و باور نکردنی!!!!!!
طرفداران کلمه ی سکس در اینترنت در بین کشور های جهان به ترتیب اولویت عبارتند از  کشورهای: پاکستان ، مصر ‍، ویتنام ، ایران ، مراکش ، هند ، اندونزی، عربستان ،ترکیه،فیلیپین .
خوب نگاه کن چند تا کشور مسلمان می بینی ؟!!! وچند تا کشور توسعه یافته و چند تا در حال توسعه ؟؟؟!!!!
کشور هند با جمعیتی چند برابر کشور ما در رده ی بعد از ما قرار گرفته است .
حالا می خواهیداین آمار را جزیی تر کنم ؟ ده شهر اول ایران در سرچ کردن این کلمه در اینترنت : اردبیل ، ایلام ، زابل ،زنجان ، کرمان ، بابل، قم!!!!!!!، یزد و اراک .
ببینید اثری از شهر های بزرگ مثل تهران ، اصفهان ، مشهد ، شیراز نیست (‏ همانطور که گفتم این آمار مستند هستند )
 من آمار دیگری از جستجوی کلمات مبتذلتر هم دارم : ایران ، نیوزلند ، آفریقای جنوبی ، استرالیا، انگلیس، هند ، کانادا ، ایرلند ، آمریکا، ...
هان این دفعه خوشحال باشیم چون بالاخره آمریکای جهانخوار هم توی لیست قرار گرفته و صد البته رتبه ی ما نیز بالا تر شده است !!
بالاخره کشور ما که یک کشور اسلامی است و می خواهد اسلام را به همه معرفی کند باید در رتبه های ممتاز قرار داشته باشد نه؟؟؟!!!!!!
اگر روح دین در وجود ماست چرا باید ملت ما روی این موضوع آن قدر حریص باشندکه برای ارضا این غریزه دست به هر کار نفرت انگیزی بزنند؟ حتی تجاوز به دختران کوچک !!!!!
همه ی ما می دانیم که ماجرای باغ خرمالو اولین و آخرین جنایت نبوده و نیست پس باید علت درد را جستجو و درمان را شروع  کرد. 
چرا این حس طبیعی معظلی به این بزرگی شده است؟ عدم آموزش صحیح ؟ یا منع از آ ن ؟ البته در این شکی نیست که آدمیزاد از هر چه منع شد به همان گرایش پیدا می کند .
نمی دانم اشکال کار کجاست چون کارشناس این موضوع نیستم ولی این را می دانم که اگر چاره ای نیاندیشیم امنیتی برای بچه هایمان نخواهد ماند .
تنها چیزی که می دانم این است که ایران درچرخه ی یک دگردیسی قرار دارد، در جریان تند یک بحران وما نباید منتظر باشیم که دیگران برای ما چاره اندیشی کنندو ما را از این بحران نجات دهد .
 حتما باید برای ما اتفاقی مشابه این اتفاق بیفتد تا به فکر چاره باشیم؟ یا همین که برای هم نوع ما این اتفاق افتاده اکتفا می کند ؟؟؟
بیایید همه با هم چراغ برداریم به دنبال امنیت بگردیم در روشنایی هاست که گمشده ها نمایان می گردند .


نوشته شده در  یکشنبه 86/3/6ساعت  8:57 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7   8   9      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :